نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





 

 
سر سبز دل از شاخه بریدم، تو چه کردی؟
افتادم و بر خاک رسیدم، تو چه کردی؟
 
من شور و شر موج و تو سر سختی ساحل
روزی که به سوی تو دویدم، تو چه کردی؟
 
هر کس به تو از شوق فرستاد پیامی
من قاصد خود بودم و دیدم تو چه کردی
 
مغرور، ولی دست به دامان رقیبان
رسوا شدم و طعنه شنیدم، تو چه کردی؟
 
«تنهایی و رسوایی»، «بی مهری و آزار»
 ای عشق، ببین من چه کشیدم تو چه کردی
 

[+] نوشته شده توسط راحیل در 8:34 | |







 

 


[+] نوشته شده توسط راحیل در 17:25 | |







 

زندگی
زمزمه پلک حیات است میان دو سکوت
زندگی
خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه ی آمدن و رفتن ما تنهایی است
من دلم می خواهد

             قدر این خاطره را در یابم


[+] نوشته شده توسط راحیل در 17:22 | |







 

 

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط راحیل در 14:1 | |







 

من از شبها می یام از شهر غربت
نشسته رو تنم آوار غربت
هنوز اما به شب عادت نکردم
دارم دنبال روشنی می گردم
منم من قاصد دستهای بسته
منم من یاداور پاهای خسته
مصیبت نامه ی قلبهای زخمی
 صدای گریه ی یک دل شکسته
ببین اینجا ببین اینجا اسیرم
بمون پیشم نذار تنها بمیرم
من از آواز تنهایی می ترسم
بذار دستاتو تو دستام بگیرم
منم من ناله ی مرغ شبانه
منم من بوی غربت بوی پاییز
منم من قصه ی قلب شکستت
منم من از هوای گریت
دلم تنگه برای دل طپیدن
نشستن مرگ تنهایی رو دیدن
دلم تنگه برای همچو بوسه
برای عشق بی تابی کشیدن
بیا آتش بزن خاکسترم کن
یه قصه مثل یه غم باورم کن
گل عشقم بیا با دست نرمت
نوازش کن شبا یا پرپرم کن
قفس تنگه برای موندن ما
بیا باور کنیم پروازمان را
بیا مثل کبوترهای عاشق
رو ابرا سر بدیم آوازمان را
ندیدی سایه ها از راه رسیدن
گلهای باغ خوشبختی رو چیدند
نمی دونی که با دستهای خود
چه سخته بغض ابرا رو دیدن

 


[+] نوشته شده توسط راحیل در 13:52 | |







 

 
ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است
 
بامت بلند باد که دلتنگیت مرا
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است
 
خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است
 
تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است
 
چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر

قربان آن گلی که مرا خوار کرده است

 

 


[+] نوشته شده توسط راحیل در 9:22 | |







 

آن ماهی ام که گوشه ای از حوض،مرده ام


بیچاره آن دلی که به دریا سپرده ام


بی تاب ، مثل شعر به کاغذ نیامده


شرمنده مثل نامه ی برگشت خورده ام


گاهی زلال اشکم و گاهی خروش خشم


دریای مختصر شده کوه فشرده ام


از بس که زخم بود برآن، جا نیافتم


تا بار عشق را بگذارم به گُرده ام


ای باغبان بیا و ببین دستهام را


از باغ، غیر حسرت چیدن نبرده ام


می ترسم ای رفیق تو هم مثل سنگ قبر


روزی مرا به دل بسپاری که مرده ام!

 


[+] نوشته شده توسط راحیل در 19:56 | |







 

 
آنکس که مرا طلب کند می یابد
آنکس که مرا یافت می شناسد
آنکس که مرا شناخت دوستم می دارد
آنکس که دوستم داشت به من عشق می ورزد
آنکس که به من عشق ورزید من نیز به او عشق می ورزم
آنکس که به او عشق ورزیدم میکشم او را
و آنکس را که من بکشم خونبهایش بر من واجب است
و آنکس که خونبهایش بر من واجب است
                                      پس من خودم خونبهایش هستم
 

[+] نوشته شده توسط راحیل در 15:19 | |







من اکنون احساس می کنم

بر تل خاکستری از همه آتش ها و امیدها و خواستن هایم

تنها مانده ام

و گرداگرد زمین خلوت را می نگرم

و اعماق آسمان ساکت را می نگرم

و خود را می نگرم

و در این نگریستن های همه دردناک و همه تلخ

این سوال همواره در پیش نظرم پدیدار است

و هر لحظه صریح تر و کوبنده تر

که تو این جا چه می کنی ؟

امروز به خودم گفتم :

من احساس می کنم

که نشسته ام زمان را می نگرم که می گذرد

همین و همین


[+] نوشته شده توسط راحیل در 12:5 | |







 

دو كبوتر در اوج،
بال در بال گذر مي كردند .
دو صنوبر در باغ،
سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلي مي خواندند .
مرغ دريائي، با جفت خود، از ساحل دور
رو نهادند به دروازه نور ...
چمن خاطر من نيز ز جان مايه عشق،
در سرا پرده دل
غنچه اي مي پرورد،
- هديه اي مي آورد -

برگ هايش كم كم باز شدند !

 

 

برگ ها باز شدند :
ـ « ... يافتم ! يافتم ! آن نكته كه مي خواستمش !
با شكوفائي خورشيد و ،
گل افشاني لبخند تو،
آراستمش !
تار و پودش را از خوبي و مهر،
خوشتر از تافته ياس و سحربافته ام :
(( دوستت دارم )) را

 

من دلاويز ترين شعر جهان يافته ام !

 

 

***
اين گل سرخ من است !
دامني پر كن ازين گل كه دهي هديه به خلق،
كه بري خانه دشمن !
كه فشاني بر دوست !
راز خوشبختي هر كس به پراكندن اوست !
در دل مردم عالم، به خدا،
نور خواهد پاشيد،
روح خواهد بخشيد . »
تو هم، اي خوب من ! اين نكته به تكرار بگو !
اين دلاويزترين حرف جهان را، همه وقت،
نه به يك بار و به ده بار، كه صد بار بگو !
« دوستم داري » ؟ را از من بسيار بپرس !

 


[+] نوشته شده توسط راحیل در 9:20 | |







اشک رازی ست

لبخند رازی ست

عشق رازی ست

اشک آن شب لبخند عشقم بود

قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترکم

مرا فریاد کن

درخت با جنگل سخن می گوید

علف با صحرا

ستاره با کهکشان

و من

با تو سخن می گویم

نامت را به من بگو

دستت را به من بده

حرفت را به من بگو

قلبت را به من بده

من ریشه های تو را دریافته ام

با لبانت برای همه سخن گفته ام

و دست هایت با دستان من آشناسات

در خلوت روشن با تو گریسته ام

برای خاطرات زندگان

و در گورستان تاریک با تو خوانده ام

زیباترین سرودها را

زیرا که مردگان این سال

عاشق ترین زندگان بوده اند

 

 

 


[+] نوشته شده توسط راحیل در 8:51 | |